توضیحات
معرفی کتاب آوای شب
کتاب آوای شب اثر جوجو مویز، روایتی از زندگی و خوشیها و ناخوشیهایش است. جهشی است برای انسانها تا بر هیچ نعمتی مغرور نشده و آن را برای خویش ابدی نداند، در خوشیها قدر لحظاتش را بداند، در دوران تنگدستی ناامید نشود و برای بهتر زندگی کردن راهی جوید که خداوند، انسانها را به جهت قوه تفکر و تعقل نسبت به دیگر مخلوقات برتری داده است.
جوجو مویز در کتاب آوای شب (Night music) شما را با زوایای مختلف زندگی آشنا کرده و به شما نشان میدهد، زندگی چنان دلفریب است و چنان آدمی را مجذوب لذت و زیباییاش میکند که گویی در بهشت برین روزگار میگذراند؛ هر لحظهاش روشن از وجد آدمی چون خورشید تابان میدرخشد و از هر سو پژواک آهنگین و مسرتبخش هر چکامهاش به گوش میرسد.
مت مک کارتی همراه لارا همسرش، همسایهای مریض دارند که مدتها از او مراقب کردهاند و برای او غذا بردهاند، لباسها و خانهاش را تمیز کردهاند و با زبان تند و گزندهی او کنار آمدهاند. به این امید که او قبل از مرگ خود، خانهاش را به آنها ببخشد زیرا هیچ خویشاوندی ندارد. اما آنها در طول داستان متوجه میشوند که خانه قرار است به ایزابل یکی از خویشاوندان مرد برسد، زنی با دو فرزند که به تازگی همسرش را از دست داده است. اما در این میان، مت خیال ندارد دست از رویای خود بکشد و برای رسیدن به هدفش شروع به کشیدن نقشه میکند، نقشهای که عواقبش زندگی همه را دگرگون کرد.
کتاب حاضر اولین بار در سال ۲۰۰۸ منتشر شده است. جوجو مویز از نویسندگان معروف این روزهای جهان داستان است. او در ایران با رمانهای عاشقانه «من پیش از تو»، «من پس از تو» و «دختری که رهایش کردی» شناخته شده و در داستانهایش بیشتر به دغدغههای زن امروزی غربی به ویژه عشق میپردازد. مویز توانسته با نثری روان و محتوای جذاب کتابهایش مخاطبان بیشماری در سراسر جهان را جذب خویش کند.
در بخشی از کتاب آوای شب میخوانیم:
بعد از ظهر گذشت و غروب شد و همهجا تاریک. پتوی بافتنی ضخیم شب آرام روی خانهها، درختان و مزرعههای مانده در دل تاریکی پا بر جای عمیق دهکده افتاد. پشت پنجرههای روشن خانه مککارتی، نشانههای کوچکی از قصد رفتن عزاداران بهچشم میخورد. درحقیقت، آنها عزاداری چندانی نکرده بودند. در حالی که نوشیدنیها ذرهذره تمام میشد، داستانهای زندگی ساموئل پاتیسورث با احترام و ادب کمتری روایت میشد. تا اینکه حرف از زیرشلواری بلند خاکستری و پشمین آقای پی شد که تابستان گذشته پوشیده بود و پیشنهاد جالبی به مامور زن سلامتِ زیبای جوان داده بود، نقل محفل شد.
تقریباً کسی نمیدانست که این ایده کی بود که آنها به خانه بزرگ بروند، اما ابراز شادی و انفجار رگباری خندهها دوچندان شد، پنجرههای دولنگه باز شدند. لورا به دنبال همسرش قدم برمیداشت که دید جمعیت پراکنده در حال رفتن به سمت خانه اسپانیایی بودند.
بیرون هوا برخلاف همیشه، گرم و هنوز گرفته بود و همراه با صدای خشن حیوانات وحشی و نور رقصان چراغ قوهها. جنگل با صدای پاهای لغزان روی برآمدگیها، خشخش اولین برگهای پاییزی زیر پاها و جیغهای خانمهای مسن که سعی میکردند در تاریکی راهشان را طی کنند، بیدار شده بود.